به گزارش قدس آنلاین به نقل از طهور:
مال اندوزی
سوره ی همزه تهدید شدیدی است برای کسانی که عاشق جمع مالند، و می خواهند با مال بیشتر خود بر سر و گردن مردم سوار شوند، و بر آنان کبریایی بفروشند، و به همین جهت از مردم عیب هایی می گیرند که عیب نیست در این سوره می خوانیم که: «ویل لکل همزة لمزة* الذی جمع مالا و عدده* یحسب أن ماله أخلده* کلا لینبذن فی الحطمة* و ما أدراک ما الحطمة* نار الله الموقدة* التی تطلع علی الأفئدة* إنها علیهم مؤصدة* فی عمد ممددة؛ وای به حال هر طعنه زن عیب جوی. کسی که مالی را جمع می کند و از شمردن مکرر آن لذت می برد. گمان می کند که مال او وی را برای ابد از مرگ نگه می دارد. نه، چنین نیست به طور حتم در حطمه اش می افکنند. و تو چه می دانی که حطمه چیست؟. آتش فروزان و خرد کننده خداست. آتشی که نه تنها ظاهر جسم را می سوزاند بلکه بر باطن و جان انسان نیز نزدیک می شود. آتشی که دربش به روی آنان بسته می شود. در ستونهای بلند و کشیده شده.» (همزه/ 1- 9)
وای بر هر عیب جوی در پشت سر و ظاهر؛ ابن عباس گوید: «این وعید است از خدای سبحان برای هر غیبت کننده که به سخن چینی فعالیت می کند که میان دوستان را به هم بزند.» و از او روایت شده نیز که گفته است «همزه طعن زننده و لمزه غیبت کننده است.»
سعیدبن جبیر و قتاده گویند: «همزه غیبت کننده و لمزه طعنه زننده است.» حسن و ابی العالیه و عطاء بن ابی ریاح گوید: «همزه آن است که پیش روی عیبجویی می کند و طعنه می زند، و لمزه آن است که در پشت سر غیبت می کند.» ابن زیدگوید: «همزه آن کسی است که مردم را با دستش می زند و اذیت می کند، و لمزه آن است که با زبان و چشمش چشمک زدن و اشاره می کند.»
آنکه جمع مال نموده و می شمرد، فراء گوید «یعنی آن را حساب می کند (اگر عددی است به شمردن و اگر مکیال است به کیل کردن و اگر از موزونات است به وزن نمودن).» زجاج گوید: «آن را برای روزگارها می شمرد، پس از عده و آماده کردن می باشد، گفته می شود، اعددت الشی ء و عددته آن گاه که آن را نگهدارد و امساک کند.» مقاتل گوید: «این آیات درباره ولید بن مغیره نازل شده که از پیغمبر (ص) غیبت می کرد و رو در رو به آن حضرت طعنه می زد.» کلبی گوید «این آیات درباره یاخنس بن شریق ثقفی که چشمک به مردم زده و از ایشان غیبت می کرد نازل شده است، سپس خداوند سبحان آرزوی دراز او را یاد کرده و فرمود: "یحسب أن ماله أخلده".»
ثروتی برای آبرو ریزی
چه چیز او را به گرد کردن و شمردن مال و پول بر می انگیزد؟ آیا تنها برای نازیدن به آن است؟ و بزرگی فروختن از طریق آن، بر دیگران؟ نه، بلکه نیز تمایل شدید به جاودانه شدن است، همان تمایلی که سبب آن شد تا پدرمان آدم (ع) از درخت حرام شده بر او بخورد، و همان میل و رغبتی که شاهان را بر آن می دارد که حوزه استیلای خود را گسترش دهند و به قلع و قمع مخالفان خود برخیزند، و همین میل است که ما را به بیشتر کارها و کردارهایمان برمی انگیزد. ولی آیا مال سبب جاودانی شدن در دنیا است؟ هرگز. «یحسب أن ماله أخلده؛ گمان می کند که مال او سبب جاودانگی او خواهد شد.» (همزه/ 3)
قارون با همه گنجهایش که کشیدن بار کلیدهای آنها مردمان نیرومند را به زحمت می انداخت کجا است؟! و فرعونی که درمصر به مردمان ستم می کرد و به نهرهایی که در برابر او روان بود افتخار می کرد چه شد؟! آنان همه دوستدار بقا و جاودانه ماندن بودند، ولی جز کفن چیزی با خود به گورهاشان نبردند، و رفتند بی آن که بتوانند بار دیگر به این دنیا باز گردند. پس انسان نامبرده به خاطر اخلاد در ارض و چسبیدنش به زمین و زندگی مادی زمینی، و فرو رفتنش در آرزوهای دور و دراز، از مال دنیا به آن مقداری که حوائج ضروری زندگی کوتاه دنیا و ایام گذرای آن را کفایت کند قانع نمی شود، بلکه هر قدر مالش زیادتر شود حرصش تا بی نهایت زیادتر می گردد، پس از ظاهر حالش پیداست که می پندارد مال، او را در دنیا جاودان می سازد، و چون جاودانگی و بقای خود را دوست می دارد، تمام همش را صرف جمع مال و شمردن آن می کند، و وقتی جمع شد و خود را بی نیاز احساس کرد، شروع به یاغی گری نموده، بر دیگران تفوق و استعلا می ورزد، هم چنان که در جای دیگر فرمود: «إن الإنسان لیطغی أن رآه استغنی؛ آدمی حتما دچار طغیان می شود در صورتی که خود را بی نیاز احساس کند.» (علق/ 7) و این استکبار و تعدی اثری که برای آدمی دارد همز و لمز است.
از اینجا روشن می گردد که جمله ی "یحسب أن ماله أخلده" به منزله تعلیل است برای جمله ی "الذی جمع مالا و عدده"، و می فهماند اگر مال پشیز دنیا را جمع می کند و می شمارد، انگیزه و علتش پندار غلطی است که دارد، و این خطای عملی اش مستند به خطای فکری او است، که پنداشته مال او را جاودان می سازد، و نیز جمله ی "الذی جمع ..." به منزله ی تعلیل است برای جمله ی "ویل لکل همزة لمزة"، و می فهماند علت اینکه ویل را نثار هر همزه و لمزه کردیم این است که او مال پشیز دنیا را جمع می کند و می شمارد.
جالب اینکه "اخلد" در اینجا به صورت "فعل ماضی" آمده، یعنی او گمان می کند اموالش او را به صورت یک موجود جاودانه در آورده است، نه مرگ می تواند به سراغ او آید، نه بیماریها و حوادث جهان مشکلی برای او ایجاد می کند، چرا که مشکل گشا در نظرش تنها مال و ثروت است و این مشکل گشا را در دست دارد. چه پندار غلط و خیال خامی؟ اموالی که آن قدر در اختیار قارون بود که کلید گنجهایش را چندین مرد زورمند به زحمت برمی داشت، ولی به هنگام حمله عذاب الهی نتوانستند مرگ او را ساعتی به تاخیر اندازند، و خداوند او و گنجهایش را در یک لحظه با یک زمین لرزه مختصر در زمین فرو برد: «فخسفنا به و بداره الأرض؛ آنگاه [قارون] را با خانه اش در زمين فرو برديم.» (قصص/ 81)
اموالی که نمونه ی کاملش در دست فراعنه مصر بود، ولی به مصداق «کم ترکوا من جنات و عیون* و زروع و مقام کریم* و نعمة کانوا فیها فاکهین؛ چه بسیار باغها و چشمه ها از خود به جای گذاشتند و زراعتها و قصرهای جالب و گرانقیمت و نعمتهای فراوان دیگر که در آن متنعم بودند.» (دخان/ 25- 27) ولی «کذلک و أورثناها قوما آخرین؛همه اینها به آسانی در عرض ساعتی به دیگران رسید.» (دخان/ 28)
لذا در قیامت که پرده ها کنار می رود آنها به اشتباه بزرگشان پی می برند و فریادشان بلند می شود: «ما أغنی عنی مالیه* هلک عنی سلطانیه؛ مال و ثروتم هرگز مرا بی نیاز نکرد، قدرت من نیز از دست رفت.» (حاقه/ 28- 29) اصولا انسان از فنا و نیستی متنفر است، و طرفدار خلود و جاودانگی است، و همین علاقه درونی به ما در مباحث معاد کمک می کند که بدانیم انسان برای جاودانگی آفریده شده است، و الا غریزه عشق به جاودانگی در او نبود.
غریزه یا انگیزه جاویدانی شدن (تأمین بقاء) که ریشه عمیق و فطری در وجود انسان دارد، محرک کوشش های نامحدود و مختلف انسان برای جمع مال و تحکیم ساختمان و ابقاء نام و اتکاء به قدرت های مادی و معنوی، تا ایمان به غیب و پیوستگی به آن، می باشد. و همین خود دلیل فطری و طبیعی برای اثبات بقاء انسان است. وگرنه باید این غریزه که منشأ این پدیده ها است بدون هدف و نامطابق با واقعیات و بیهوده باشد، با آنکه در ریز و درشت و ظاهر و باطن آفرینش تا گونه های ساختمان ریشه و برگ ریز گیاه و اعضاء و اندام جانوران و غرائز آنان چیزی بیهوده نیست. این غریزه تأمین بقاء چون دیگر غرائز و قوای انسانی اگر به سمت منظوری که برای آن آفریده شده (ایمان به مبادی ثابت و غیب و پیوستگی به آنها) هدایت نشود ناچار انسان را به سمت امور فانی و زائل که مظهر مشهود آن مال و علاقه های وابسته به آن است سوق می دهد، تا چنین پندار بر وی چیره می شود، که یگانه وسیله ی خلود جمع و شمار مال است، آن مردمی که دچار این پندار می شوند و به مال و علاقه های آن خود را می آویزند چون گرفتاران امواج دریا هستند که به جای چشم داشتن به ساحل و اتکاء به قدرت خود، به تخته پاره ها و چوبهایی چشم می دوزند و خود را به دست آویزهایی می آویزند، که موجهایی آنها را پهلوی هم کشانده و امواج دیگر از هم جداشان می نماید.
این سه آیه به ترتیب عکس، پیوستگی سبب و مسببی دارند: این پندار که مال جاودان می دارد، به سوی جمع و شماره آن می کشاند، و هر چه ارزش جمع و به حساب آوردن مال در نظر آزمندان بیشتر شود ارزشهای انسانی در نظرشان کمتر می شود و هر چه به جمع و شمار مال بیشتر اتکاء نمایند خوی امتیازجویی و در هم شکستن شخصیت دیگران در نفوسشان ریشه دارتر می گردد تا آنکه معرف و خوی خاص چنین کسانی دو وصف (همزه، لمزه) می شود و بیچارگی نهایی و درون مضطرب و عاقبت هول انگیزشان را «ویل» نشان می دهد.
این ابعاد عمیق که مرتبط با انگیزه فطری و چگونگی دید ذهنی و امور نفسانی و روابط اقتصادی و اجتماعی است در این سه آیه کوتاه، به صورت پیوسته با هم و صریحا و ضمنا آمده. ولی اندیشمندان در این مسائل، آنها را جداجدا و در بعد سطحی می نگرند.
آیا می دانی حطمه چیست!؟
دیگران با کوشش و تلاش خویش به نعمتهای خدا دست یافتند، در صورتی که آنان در حالی به نزد پروردگارشان باز خواهند گشت که باید حساب هر دیناری از داراییهای خود را پس بدهند و بگویند که آن را چگونه به دست آورده اند. "کلا؛ هرگز (چنان نیست که خیال می کنند)."
مال هرگز سبب جاودانی شدن کسی نمی شود، بلکه زودتر او را به مرگ می رساند، ما همه روزه از اخبار سالخوردگانی با خبر می شویم که عمرشان از صد سال تجاوز کرده است، و معمولا در میان آنان کسانی را جز مردمان ساده متعارفی نمی یابیم، و اگر مال سبب خلود می بود، عمر مردمان با اندازه مالشان محاسبه می شد، در صورتی که ما عکس آن را مشاهده می کنیم. دیگر این که فراهم آوردن مال بسیار جز از طریق حرام میسر نمی شود که این خود خسران و زیانکاری دارنده آن را بیشتر می کند، مال را با تلاش فراوان جمع می کند که عاقبت مایه و بالی برای او است، و در حدیثی به جا مانده از امام رضا (ع) آمده است: «مال جز با پنج خصلت جمع نمی شود: بخل شدید و آرزوی دراز و حرص فراوان و بریدن پیوند رحم و برگزیدن دنیا بر آخرت.»
«لینبذن فی الحطمة؛ حتما در آتش شکننده افکنده خواهد شد.» (همزه/ 4) آنان کسانی بودند که با همز خود مردم را تحقیر می کردند، و با لمز خویش به استهزای ایشان می پرداختند، و اکنون به آتش دوزخی فرو افکنده می شوند که آنان را فرو می شکند و خرد می کند. "لینبذن" از ماده" نبذ" (بر وزن سبز) به گفته "راغب" در "مفردات" در اصل به معنی دور انداختن چیزی به خاطر حقارت و بی ارزشی آن است. یعنی خداوند، این مغروران خودخواه خود برتربین را در آن روز به صورت موجوداتی ذلیل و بی ارزش در آتش دوزخ پرتاب می کند، تا نتیجه کبر و غرور خود را ببینند.
الحطمة (چون همزه) از حطم، دلالت بر طبیعت و خوی درهم شکنندگی دارد و شاید جمع حطام باشد. "حطمه" صیغه مبالغه از ماده ی "حطم" به معنی درهم شکستن چیزی است، و این نشان می دهد که آتش سوزان دوزخ به شدت اعضای آنها را درهم می شکند، ولی از بعضی از روایات استفاده می شود که "حطمه" نام تمام جهنم نیست بلکه نام بخش فوق العاده سوزانی از آن است "کلا"، علاوه بر اینکه ردع "یحسب أن ماله أخلده" است، و ضمنا نفی دوام خوی همز و لمز است. فعل مؤکد و مجهول لینبذن اشعار به کوشش و فعالیت عوامل ناشناخته ای برای دور افکندن او «همزه لمزة» دارد.
هرگز چنین نیست این اندیشه و حساب (که جمع و شماره مال جاوید می دارد و این دژم خوی شخصیت) که «همزه لمزة» پایدار می ماند، بسی خطا و نارساست. بلکه به یقین در دوزخی درهم شکننده (یا در میان هیمه های خورد) افکنده می شود آن چنان که سلسله ی قوانین پیشرو و قوای محرک حیاتی، هر مانع و فشار و هر گونه سنگ و گل و یخبندان را از میان برمی دارد و به دور می افکند و خورد می کند تا راه رشد هر زنده و موجود متکاملی را باز نماید و هر بذر ریز و هر تار زنده و هر ریشه نازکی را نیرو بخشد و رشد دهد.
و آیا می دانی که حطمة چیست؟ می دانیم که تحطیم (یعنی شکستن و خرد شدن) از برخورد جسم صلبی با مثل خود نتیجه می شود، پس چگونه ممکن است که آتش سیال سبب تحطیم شود؟ «و ما أدراک ما الحطمة؛ و نمی دانی که حطمه چیست.» (همزه/ 5) دانش بشر نسبت به حقایق امور سخت محدود است، و بر او لازم است که برای دست یافتن به ابعاد حق در آنها خود را با مقیاس هایی تازه مجهز کند.
بسیاری از امور است در دنیا که انسان هر چه برای او وصف کنند حقیقت آن را درک نمی کند مثلا کسی که شیرینی نچشیده هر چه برای او وصف کنند تا نچشد درک نمی کند و امثال این بسیار است و لذا معروف است در میان عوام که می گویند: حلوای تنتنانی تا نخوری ندانی. از امیرالمؤمنین (ع) مروی است که حلوا را در دست گرفت و فرمود: «رنگ خوبی داری و بوی خوشی ولکن علی طعم تو را نچشیده و خصوصیات بهشت و جهنم را هر چه توصیف کنند تشبیه است به ملاذ و آلام دنیویه ولی حقیقت آن را تا نروند و طعم آن را نچشند درک نمی شود.» لذا می فرماید: "و ما أدراک ما الحطمة" سپس به توصیف بیان می فرماید که تا اندازه ای درک شود.
آتشی بسیار خشمگین
آتش در دنیا طبیعتی سیال دارد، از آن روی که هفتاد بار از آتش دوزخ سبک تر است، اما آتشی که جبار آسمانها و زمین برای تجلی بخشیدن به خشم خویش افروخته (چنان به نظر می رسد) که حالت انفجاری دارد که هر چیز را در آن بزرگ می سازد. "نار الله الموقدة؛ آتش افروخته خدا"، کافی است این را بدانید که آن آتش خدای بزرگ و پر سطوت و گسترده کبریا است، و نسبت دادن به خدا از آن روی است که وی آن را افروخته است، و شاید ایقاد (افروختن) غیر از شعله ور شدن و به معنی ملتهب شدن و شدت یافتن بوده باشد، و گفته اند که خداوند عز و جل هزار سال، و هزار سال، و هزار سال آن را افروخت تا سیاه شد، و در انتظار دشمنان خدا باقی ماند، و پناه بر خدا از آن.
این آتش، آتشی است افروخته شده که خداوند خلق فرموده از روی غضب غیر از آتشهای دنیوی که از روی رحمت خلق شده که می فرماید: «أ فرأیتم النار التی تورون* أ أنتم أنشأتم شجرتها أم نحن المنشؤن* نحن جعلناها تذکرة و متاعا للمقوین؛ آیا آن آتشی را که بر می افروزید دیده اید؟ آیا درختش را شما پدید آورده اید یا ما پدید آورنده ایم؟ ما آن را یادآوری [برای آتش قیامت] و کالایی برای مسافران [و جویندگان آتش] قرار داده ایم.» (واقعه/ 71- 73) که واقعا اگر این آتش نبود تمام زندگی انسان مختل می شد، اما آتش جهنم را امیرالمؤمنین در دعای کمیل دارد: «فکیف احتمالی لبلاء الاخرة و جلیل وقوع المکاره فیها و هو بلاء تطول مدته و یدوم بقائه و لا یخفف عن اهله لانه لا یکون الا عن غضبک و انتقامک و سخطک» و نیز دارد: «و هذا ما لا تقوم له السموات و الارض.»
اضافه ی نار به الله «نار الله» مبداء و منشأ الهی،و همچنین دلیل بر عظمت آن است و الموقدة، علل استعدادی آن آتش را می نمایاند، همچنانکه دلیل بر فروزان بودن همیشگی آن است: تو نمی دانی یا چه دانی که الحطمه چیست؟ آتش خدا است که مبادی خدایی و فاعلی آن را برافروخته نموده و اعمال گناه پیشگان هیمه و آتشگیرانه آن را فراهم ساخته است.
الحطمة، بعد بعیدتری از شعاع و انعکاس روش و منش افراد سرکش و شخصیت کش «همزه لمزة» را می نمایاند که همان فرو کوبیدن و در هم شکستن و خورد شدن وجود آنها می باشد. باز الحطمة، بعد و عمق دارد که از درک عموم بسی دور است: "و ما أدراک ما الحطمة"، آن آتش خدایی و مستند به اراده او می باشد که از ظاهر و باطن خورد شده و هیمه های آماده آنها «الحطمة- الموقدة» درمی گیرد: «فاتقوا النار التی وقودها الناس و الحجارة أعدت للکافرین؛ از آتشی که هیمه آن مردمان و سنگ هاست برحذر باشید که برای کفار مهیا شده است.» (بقره/ 24)
آن حطمه و وقود از نفس کفر پیشه و خوی آزمند و اعمال آتشزای او که پیوسته در حال تضاد با قوای حیاتی و حقوق دیگران است ناشی و آماده «اعداد» شده، تا با تغییر جهان و بسط ابعاد و بروز مکامن، و آن گاه و آن جور که خدا می خواهد و می داند درگیر و برافروخته گردد.
منـابـع
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 27 صفحه 306
محمدتقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد 18 صفحه 320
عبدالحسين طیب- أطیب البیان- جلد 14 صفحه 223
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 20 صفحه 615
سیدمحمود طالقانی- پرتوى از قرآن- جلد 4 صفحه 251
نصرت بیگم امین- مخزن العرفان- جلد 15 صفحه 277
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 27 صفحه 270
سيد محمدحسين حسينى همدانى- انوار درخشان- جلد 18 صفحه 285
محمدجواد نجفی- تفسیر آسان- جلد 18 صفحه 373
نظر شما